گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

هنر جدید گل نسا

چند وقتی بود که دخترم یاد گرفته برای نشون دادن علاقه اش به بغل رفتن،وقتی کسی بهش پیشنهاد بغل کردن میداد سر و شونه اش رو از زمین بلند کنه و خودشو زود به بغل برسونه.اما گل مامان حالا شما یاد گرفتی چطوری بگی دوست نداری بغلت کنن.شونه هاتو میچسبونی زمین و کمرتو بلند میکنی،بعدم محکم سرتو تکون میدی که تداعی کننده نه نه نه!برای ماست و اما به زبون قشنگ شما نشون دهنده اینه که شما رو باید تکون بدیم تا لالا کنی... قربون این زبون بی زبونیت.... اما مامانای مهربون امشب شب قدره بیاین به حرمت بهشتی که خدا به همه مادرا وعده شو داده ازش بخوایم یه لحظه خودمونو بچه هامونو به حال خودمون رها نکنه.آمین!!!!!!!!! راستی فاطمه جون تولد شما هم مبارک نه...
29 تير 1393

هیس!!!!!!دخترم لالا کرده...............(نیم سال اول)

سلام یواش یواش دخترم داره شش ماهه میشه.خدایا شکرت من یکی که باورم نمیشه!!!!!!گفتم یه چند تا خاطره از خواب دخترم بذارم.الهی دورش بگردم....... گلم شب هفتم تولدش فقط خوابید!!!! یه روز خوب با بابا مهدی گل نسا وسط عروسی خاله(پیراهنتو عسلم خودم با عشق برات بافتم؛فقط واسه عروسی یه دونه خاله،یه دونه من!) دخترم چهل روزه شده!هورررررررراهورررررررررررا! اینم امیر حسین خان! تعطیلات بعد از سیزده.عزیزم تازه وارد 3ماه شده.. اولین سفر حرم امام رضا(ع) دخترم رفته تو ماه چهار ولی دلش درد میکنه... اولین باره که دخترم با عروسکش خوابیده. خوشگل مامان دیگه پنج ماهش تموم شده ...
29 تير 1393

ناخنگیر بد

امروز مامان گل نسا بالاخره عزمشو جزم کرد تا ناخنای بلند دخترشو بگیره،اما ایکاش نمیکرد و امروزم درد فرو شدن ناخن دخترش تو دست و بالشو تحمل میکرد. ازون روزی که گل نسا اومده دنیا ناخن شو خودم گرفتم البته با قیچی ! (میدونید تا قبل از دخترم من ناخن هیچکسی جز خودمو نگرفته بودم!؟؟)اما امروز یهویی تصمیم گرفتم با کمک  گردی سر ناخن گیر مرتب و منطم ناخنای دخترمو بگیرم. از یه طرفم همیشه وقتی گل نسا خواب بود اقدام به انجام این عمل پرخطر که برای من درست مثل یه فتح بزرگه میکردم؛ چون شیطون خانم نه خودش دستشو ثابت میگیره نه میذاره کسی این کارو بکنه.... اما این چند وقته همونطور که میدونید گل نسای مامان داره دندون در میاره  و بیقرار شده.در نتیجه یا خو...
22 تير 1393

گل نسا مامانی شده...؟

امروز گل نسا خانم از صبح که از خواب پاشده بود دوست نداشت تنها بمونه.فکر کنم داره دندون درمیاره،آ خه قبل ازین گل نسا انقدر بیقرار نبود.(گاهی وقتا خیلی بی تاب میشه حتی نمیتونه بخوابه یعنی میخوابه اما انگار یه چیزی از خواب بیدارش میکنه!؟) تا ساعت یازده – دوازده پیشش موندم ولی نه، انگار دست بردار نبود خانم کوچولو! بعد فهمیدم که دوست نداره بخوابه و میخواد تو بغلم بشینه منم رفتم روروئکشو آوردم  و گذاشتمش تو اون.اولش دل نگرون بودم که نکنه زود باشه اما مامان امیر اعلا گفته بود که از دکتر سوال کرده و گفتن از 5 ماهگی میشه از روروئک استفاده کرد.آخیش خدا خیرشون بده که ساختنش آخه چرا میگن ازش استفاده نکنید.بالاخره حداقل یه ربعی تو او...
19 تير 1393

باغ دایی امیر

دوشنبه 16ام  افطار رفتیم باغ دایی امیر(دایی بابا مهدی),سحری هم همونجا خوردیم؛خیلی خوش گذشت.مخصوصا به گل نسا و دایی امیر.آخه دایی امیر خیلی گل نسا رو دوست داره،گل نسا هم که خیلی آسون بغل همه نمیره با دایی امیرخوب اخت شد و حسابی باغو گشت. دسته جمعی خیلی خوش گذشت ... بگذریم،یه چند روزی بود با گل نسا داشتیم تمرین غلت زدن میکردیم ولی این دخمل تمپل ما خودش تنهایی نمی غلتید تا اینکه تو اون شلوغی آماده شدن برای برگشتن از باغ یهو چشمم افتاد بهش که شیطون کوچولو خودش تنهایی داشت سعی می کرد بچرخه. وای خدای من سریع دوربین و درآوردم.الهی بگردم چرخید.... ...
19 تير 1393

تولد گل نسا و مامانش

دیشب تولدم بود .تولد مامان گل نسا خونه خاله سپیده بودیم.گل نسا از دیشب دیشب ساعت 12 که خوابیده بود همش دلش میخواست لالا کنه!مامان جون سعی میکرد با بازی بیدار نگهش داره؛نگو برامون برنامه دارن. اما ازونجایی که دختر ما استقلال رای داره کاری کرد که همه با کمال میل برای خوابوندنش پیش قدم شدن.تازه عزیز دلم که همیشه با گرمای هوا مشکل داشت دیشب خونه خاله سردش شده بود.(انصافا هم خیلی خنک بود)لباس گرمم براش نبرده بودم ولی حلش کردیم!انقد خوشم میاد با همه کوچولوییش با زبون بیزبونی حرفشو میزنه.یه مادر خوب و موفق به نطر من کسی که تو هر سنی زبون بچشو بفهمه چون بچه ها خیلی روشن حرف میزنن اما به زبون خودشون.پس از خدا میخوام که کمکم کنه همیشه بتونم زبون ...
15 تير 1393

قصه ها ی گل نسا خانوم خونه

من دیشب خونه ی مامان جون باباجون بودم . مامان هم بود ولی بابا نبود اون در مغازه بود. نمی دونم ساعت چند بود . فقط اینو می دونم که سریل دونگی تازه شروع شده بود.نه خیال کنی که من اونو می بینم؛ نه, مامان جون ازاون خوش میاد. خلاصه” دیدم که مامان به من خیلی توجه میکنه شیرم می ده پوشکم را عوض می کنه؛ نه غلط گفتم مامان جون پوشکمو عوض کرد یعدمامانم وقتی برای یه لحظه غیب شد مامان جون با من مشغول بازی شد و سعی می کرد به من یاد بده که چطور غلت بزنم منم دلم می خواست ولی نه اینکه من بچم زیاد بلد نیستم تا بالاخره به هر زور و بلا بود یه غلتی زدم مامان جون خیلی خوشحال شد و به عنوان پاداش غلتم , منو بلند کرد تا ببوسه وقتی منو تو بغلش گرقت ازسرشونش یه دف...
15 تير 1393

دخترم امروز پنج ماهه میشه...

ساعت یازده شب 13 بهمن خدا یه دختر کوچولوی ناز به ما داد که باباش اسمشو گذاشت گل نسا... حالا امروز گل نسا درست 5ماهه میشه و این اولین پست وبلاگشه. اولین روزی که فهمیدیم خدا میخواد یه کوچولوی دوست داشتنی بهمون بده کلی قند تودلمون آب شدخرداد پارسال بود همون موقع با بابا قرار گذاشتیم اگه نی نی دختر بابا بود بابا بگه اسم قشنگش چی باشه و اگه نی نی پسر بود مامان اسمشو انتخاب کنه.اینجوری این شد که گل نسا کوچولوی سه کیلو و صد گرمیه چهل و هشت سانتی ,خانم کوچولوی خونه ما شد.حالا این اولین پست وبلاگته و مامان و بابا و همه دورو بریا میخوان کلی خاطره های قشنگ قشنگ برات بنویسن البته یه دفتر قرمزم داریم که چیزایی که نشه تو جمع بگیم و برات اونجا مینویسیم....
13 تير 1393
1